سیمرغ، در افسانه ها مرغی بسیار بزرگ که در کوه قاف آشیان داشته و مظهر عزلت یا نایابی است، سیرنگ، عنقا برای مثال کس نیاید به عشق بر پیروز / عشق عنقای مغرب است امروز (سنائی۱ - ۳۳۴)
سیمُرغ، در افسانه ها مرغی بسیار بزرگ که در کوه قاف آشیان داشته و مظهر عزلت یا نایابی است، سیرَنگ، عَنقا برای مِثال کس نیاید به عشق بر پیروز / عشقْ عنقای مُغرب است امروز (سنائی۱ - ۳۳۴)
مرغی بود بس عظیم و درازگردن. و مغرب ازاین جهت گویند که طیور را فرومیبرد و اطفال و دختران را نیز بلع میکرد. و بعضی نوشته اند که بفتح راء، بمعنی نو و غریب آورده شده، چون عنقا را حق تعالی به هیئت عجیب آفریده بود ازین جهت مغرب گفتند. و بعضی مغرب بمعنی مخفی و نابود نوشته اند. (از آنندراج) (ازغیاث اللغات). عنقاء مغرب. عنقاء مغربه. سیمرغ. رجوع به عنقاء و عنقاء مغرب و عنقا شود: عنقای مغربم به غریبی که بهر الف غم را چو زال زر به نشیمن درآورم. خاقانی. گرچه چون دارای مشرق مشرقش دیدم ضمیر لیک چون عنقای مغرب بس غریبش یافتم. خاقانی. عقل عنقای مغربم میخواند چرخ زالم بگوشه ای بنشاند. اوحدی. ، کنایه از چیز نایاب باشد: عنقای مغرب است در این دور خرمی خاص ازبرای محنت و رنج است آدمی. ابوالفرج سگزی. آری خوشدلی عنقای مغرب و کبریت احمر و زمرداصفر است. (سندبادنامه ص 53)
مرغی بود بس عظیم و درازگردن. و مُغرب ازاین جهت گویند که طیور را فرومیبرد و اطفال و دختران را نیز بلع میکرد. و بعضی نوشته اند که بفتح راء، بمعنی نو و غریب آورده شده، چون عنقا را حق تعالی به هیئت عجیب آفریده بود ازین جهت مُغرب گفتند. و بعضی مُغرب بمعنی مخفی و نابود نوشته اند. (از آنندراج) (ازغیاث اللغات). عنقاء مُغرب. عنقاء مُغربه. سیمرغ. رجوع به عنقاء و عنقاء مُغرب و عنقا شود: عنقای مُغربم به غریبی که بهر الف غم را چو زال زر به نشیمن درآورم. خاقانی. گرچه چون دارای مشرق مُشرقش دیدم ضمیر لیک چون عنقای مُغرب بس غریبش یافتم. خاقانی. عقل عنقای مُغربم میخواند چرخ زالم بگوشه ای بنشاند. اوحدی. ، کنایه از چیز نایاب باشد: عنقای مُغرب است در این دور خرمی خاص ازبرای محنت و رنج است آدمی. ابوالفرج سگزی. آری خوشدلی عنقای مُغرب و کبریت احمر و زمرداصفر است. (سندبادنامه ص 53)
همان عنقاء است که بصورت توصیف خوانده شود، و عنقاء مغرب بصورت اضافه نیز خوانده شده است. رجوع به عنقاو اقرب الموارد و منتهی الارب شود. آن را در تداول فارسی عنقای مغرب گویند. رجوع به عنقای مغرب شود. - حلّقت به فی الجو عنقاءمغرب (یعنی عنقای مغرب او را بهوا برد) ، کنایه از هلاک گشتن و باطل شدن چیزی است. (از اقرب الموارد). ، هر مرغ پرپرش و قوی بال را گویند، سخن بی معنی و غیر مفهوم، بلیه و بدبختی، زنی که به سفر رود و از وی خبری نباشد. (ناظم الاطباء)
همان عنقاء است که بصورت توصیف خوانده شود، و عنقاء مُغرب بصورت اضافه نیز خوانده شده است. رجوع به عنقاو اقرب الموارد و منتهی الارب شود. آن را در تداول فارسی عنقای مُغرب گویند. رجوع به عنقای مُغرب شود. - حلّقت ْ به فی الجو عنقاءمُغرب (یعنی عنقای مغرب او را بهوا برد) ، کنایه از هلاک گشتن و باطل شدن چیزی است. (از اقرب الموارد). ، هر مرغ پُرپَرِش و قوی بال را گویند، سخن بی معنی و غیر مفهوم، بلیه و بدبختی، زنی که به سفر رود و از وی خبری نباشد. (ناظم الاطباء)